جدول جو
جدول جو

معنی نیش زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نیش زدن
نیش خود را وارد کردن: (مار او را نیش زد)، کنایه توهین آمیز گفتن زخم زبان زدن: (حاجی همه چیز را میتوانست تحمل کند مگر زخم زبان و نیشهایی که زنش باز میزد)
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن
((زَ دَ))
گزیدن، کنایه از زخم زبان زدن، طعنه زدن
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
فرهنگ فارسی معین
نیش زدن
يعضّ
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به عربی
نیش زدن
Nip, Sting
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نیش زدن
pincer, piquer
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نیش زدن
beliscar, picar
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نیش زدن
pellizcar, picar
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نیش زدن
szczypać, żądlić
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نیش زدن
щипать , жалить
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به روسی
نیش زدن
щипати , жалити
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نیش زدن
knijpen, steken
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
نیش زدن
zwicken, stechen
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نیش زدن
چمٹی سے پکڑنا , ڈنک مارنا
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به اردو
نیش زدن
pizzicare, pungere
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نیش زدن
หยิก , ต่อย
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نیش زدن
mencubit, menyengat
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نیش زدن
לנקוף , לעקוץ
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به عبری
نیش زدن
つねる , 刺す
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نیش زدن
kubinya, kuuma
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نیش زدن
꼬집다 , 찌르다
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
نیش زدن
çimdiklemek, sokmak
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نیش زدن
চিমটি কাটা , হুল ফোটানো
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نیش زدن
चिमटी लेना , डंक मारना
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به هندی
نیش زدن
捏 , 刺
تصویری از نیش زدن
تصویر نیش زدن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِقْ قَ اَ)
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار:
این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا
از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن.
منوچهری.
، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
نی نواختن. با دمیدن در نای آهنگهانواختن. رجوع به نی به معنی مزمار شود:
آن یکی نائی که نی خوش می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ تَ)
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن:
هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر
آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین.
خاقانی.
سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر
به مشک سیه نقش زد بر حریر.
نظامی.
نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم.
حافظ (از آنندراج).
، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) :
هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو
از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند.
خالص (از آنندراج).
، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن:
خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند
این همه نقش می زنم از جهت رضای تو.
حافظ.
، اجرا کردن. نواختن:
مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد.
حافظ.
- نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن:
نقش وفا بر سر یخ می زنند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیش کردن. ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن. افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب. افشاندن دانه های ماش و برنج و امثال آن در ظرفی تا قسمت های سبک و فضول چون ساقه و کاه پیش آید و جدا شود و فرو ریزد. گرفتن کاه و آشخال دانه ها. الچه مک (ترکی) ، جلو زدن. سبقت بردن. سبقت گرفتن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیر آن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(هَُ شُ دَ)
شخم زدن. شیار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زدن
تصویر آتش زدن
موجب افروختن آتش در چیزی شدن سوزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دید زدن
تصویر دید زدن
تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش زدن
تصویر نقش زدن
((~. زَ دَ))
حیله کردن، رل بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرش زدن
تصویر زیرش زدن
منکر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره