نیش خود را وارد کردن: (مار او را نیش زد)، کنایه توهین آمیز گفتن زخم زبان زدن: (حاجی همه چیز را میتوانست تحمل کند مگر زخم زبان و نیشهایی که زنش باز میزد)
نیش خود را وارد کردن: (مار او را نیش زد)، کنایه توهین آمیز گفتن زخم زبان زدن: (حاجی همه چیز را میتوانست تحمل کند مگر زخم زبان و نیشهایی که زنش باز میزد)
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار: این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن. منوچهری. ، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار: این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن. منوچهری. ، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
پیش کردن. ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن. افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب. افشاندن دانه های ماش و برنج و امثال آن در ظرفی تا قسمت های سبک و فضول چون ساقه و کاه پیش آید و جدا شود و فرو ریزد. گرفتن کاه و آشخال دانه ها. الچه مک (ترکی) ، جلو زدن. سبقت بردن. سبقت گرفتن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیر آن. (فرهنگ نظام)
پیش کردن. ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن. افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب. افشاندن دانه های ماش و برنج و امثال آن در ظرفی تا قسمت های سبک و فضول چون ساقه و کاه پیش آید و جدا شود و فرو ریزد. گرفتن کاه و آشخال دانه ها. الچه مک (ترکی) ، جلو زدن. سبقت بردن. سبقت گرفتن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیر آن. (فرهنگ نظام)
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)